1- زنى كه فرزند خويش را انكار مى كرد
او كه جوانى نورس بود سراسيمه و شوريده حال در كوچه هاى مدينه گردش مى كرد، و پيوسته از سوز دل به درگاه خدا مى ناليد: اى عادل ترين عادلان !ميان من و مادرم حكم كن .
عمر به وى رسيد و گفت : اى جوان ! چرا به مادرت نفرين مى كنى ؟!
جوان : مادرم مرا نه ماه در شكم خود نگهداشته و پس از تولد دو سال شير داده و چون بزرگ شدم و خوب و بد را تشخيص دادم مرا از خود دور نمود و گفت : تو پسر من نيستى !
درباره ما
با عرض سلام خدمت شما دوستان عزيز. به وبلاگ سرگرمي نيكتاز خوش آمديد."نظريادتون نره".
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
نظرسنجی
نظرتان درباره سایت نیکتاز چطور است
آمار سایت